خیمه شب بازی، در نمایش، نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ سیم یا نخ به حرکت می آورند و یک یا چند نفر از پشت خیمه به زبان آن ها حرف می زند (می زنند)
خیمه شب بازی، در نمایش، نوعی بازی و نمایش که عروسک ها را از پشت پرده یا خیمۀ کوچکی به وسیلۀ سیم یا نخ به حرکت می آورند و یک یا چند نفر از پشت خیمه به زبان آن ها حرف می زند (می زنند)
ترنابازی، نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
ترنابازی، نوعی بازی دسته جمعی که با انداختن قاب به وسیلۀ بازیکنان، شاه، وزیر، جلاد و دزد را مشخص می کنند و جلاد به دستور شاه و با مشورت وزیر، بازیکن نقش دزد را معمولاً با ترنا مجازات می کند
بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آن است: اگرچه رفته بسر دور طره بازی مخلص ولی چو طرۀ زلف تو دید تاب ندارد. مخلص کاشی (از آنندراج). و در تداول محلی گناباد و بعضی نواحی دیگر آن را ’درنه بازی’ گویند. درنابازی
بازی که اطفال بازند و آن چنان است که کرباسی را مثل تازیانه تاب داده بر یکدیگر زنند و در محاوره هر چیز تاب داده را طره گویند و لهذا اطلاق آن بر تازیانه که در عرف هند کره خوانند نیز درست شده و اغلب که کره مغیر آن است: اگرچه رفته بسر دور طره بازی مخلص ولی چو طرۀ زلف تو دید تاب ندارد. مخلص کاشی (از آنندراج). و در تداول محلی گناباد و بعضی نواحی دیگر آن را ’درنه بازی’ گویند. دُرنابازی
عمل حقه باز. نیرنگ. نیرنج. آرنگ. شعبده. تردستی. جنقولک بازی. سوس گری. چشم بندی: کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشک سایی. فرخی. ، فریبندگی. فریب. حیله. مکر. جامبازی. جامغولک بازی. بامبول. بامبول بازی. و با فعل کردن صرف شود
عمل حقه باز. نیرنگ. نیرنج. آرنگ. شعبده. تردستی. جنقولک بازی. سوس گری. چشم بندی: کند چشمشان از شبه حقه بازی کند زلفشان بر سمن مشک سایی. فرخی. ، فریبندگی. فریب. حیله. مکر. جامبازی. جامغولک بازی. بامبول. بامبول بازی. و با فعل ِ کردن صرف شود
عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال. (از آنندراج) : مغنی ز اشعار من این غزل به آهنگ چنگ اندرآور عمل که تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم. حافظ (از آنندراج). گهی می کرد مه را خرقه سازی گهی می کرد با مه خرقه بازی. نظامی. مکن تا در غمت ناید درازی چو زاهد ممسکی در خرقه بازی. نظامی. چو گرگ افزون بود در چاره سازی شبان را کرد باید خرقه بازی. نظامی. بیا مطرب ای مایۀ دل خوشی که صوفی کند زآن ملامت کشی بگو تا دمی خرقه بازی کنم همی دلق خود را نمازی کنم. امیرخسرو. فلک هم خرقه بازیها کند بر دور میخانه چو از رندان دردی کش سراید های وهو اینجا. غزالی مشهدی
عمل خرقه باز. با خرقه دست افشانی و پایکوبی کردن در حال وجد و حال. (از آنندراج) : مغنی ز اشعار من این غزل به آهنگ چنگ اندرآور عمل که تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم. حافظ (از آنندراج). گهی می کرد مه را خرقه سازی گهی می کرد با مه خرقه بازی. نظامی. مکن تا در غمت ناید درازی چو زاهد ممسکی در خرقه بازی. نظامی. چو گرگ افزون بود در چاره سازی شبان را کرد باید خرقه بازی. نظامی. بیا مطرب ای مایۀ دل خوشی که صوفی کند زآن ملامت کشی بگو تا دمی خرقه بازی کنم همی دلق خود را نمازی کنم. امیرخسرو. فلک هم خرقه بازیها کند بر دور میخانه چو از رندان دردی کش سراید های وهو اینجا. غزالی مشهدی
تقلید از حالت مرده. - مرده بازی درآوردن، خود را به مردگی زدن. خود را به مردن زدن. مردگی نمودن به دروغ. تماوت. (یادداشت مرحوم دهخدا). نعش افتادن. بی حس و حرکت افتادن چون مردگان
تقلید از حالت مرده. - مرده بازی درآوردن، خود را به مردگی زدن. خود را به مردن زدن. مردگی نمودن به دروغ. تماوت. (یادداشت مرحوم دهخدا). نعش افتادن. بی حس و حرکت افتادن چون مردگان